اسكندر هنگامى كه
خود را در آستانه مرگ دید، بطلمیوس بن اذینه را كه فرمانده سپاهیان او بود به
زمامدارى بعد از خود برگزید و به او وصیت كرد كه تابوت مرا به اسكندریه نزد مادرم
حمل كنید و به مادرم بگوئید كه مجلس عزاى مرا به این ترتیب تشكیل بدهد.
سفره
طعام بگستراند و همه مردم كشور را به آن دعوت نماید و اعلام كند كه همگان دعوتش را
بپذیرند، مگر كسى كه عزیز و دوستى را از دست داده باشد، در آن مجلس شركت نكند، تا
شركت كنندگان در عزاى اسكندر با خوشحالى بدون خاطره تلخ وارد مجلس گردند و ایجاد
خوشحالى كنند تا مجلس عزاى اسكندر مانند مجلس عزاى دیگران با حزن و غم تواءم
نباشد.
وقتى كه خبر مرگ و وصیت او به مادرش رسید و تابوت اسكندر را در كنار
مادرش گذاشتند، مادرش نگاهى به جنازه فرزندش افكند و سپس گفت :
((اى كسى كه ملك و حكومتت ، اقطار عالم را گرفته و همه
پادشاهان بناچار در برابر عظمت تو تعظیم مى كردند، ترا چه شده است كه امروز در
خوابى و بیدار نمى شوى ؟ و در سكوت فرورفته اى و سخن نمى گوئى ؟))
سپس مطابق وصیت فرزندش اسكندر، به همه مردم كشور، اعلام
كرد كه در مراسم عزا و اطعام شركت كنند، به شرط اینكه شركت كنندگان ، به مصیبت مرگ
دوست و عزیزى گرفتار نشده باشند، او ساعتها در انتظار نشست ولى هیچ كسى دعوت او را
اجابت نكرد، از خدمتگذاران مجلس از علت این امر جویا شد.
در پاسخ گفتند: تو خود
آنها را از اجابت دعوتت منع كردى .
گفت : چطور؟
گفتند: تو امر كردى كه همه
دعوت ترا اجابت كنند، به شرط آنكه ((كسى كه عزیز و
محبوبى را از دست داده جزء دعوت شدگان نباشد)) و در
میان اینهمه مردم كسى نیست كه داراى این شرط باشد.
وقتى كه مادر اسكندر این مطلب
را شنید به اصل ماجرا پى برد و گفت : فرزندم با بهترین راه تسلیت مرا تسلى خاطر
داد.
48620 بازدید
4 بازدید امروز
3 بازدید دیروز
89 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian